زمانی که هر انسانی را در قبر قرار می دهند و سنگ لحد را روی او می چینند، دست میت از همه جا کوتاه است و آنجا خودش می ماند و اعمالش جناب شیخ بهایی رحمةالله علیه نقل می کند رفیقی در قبرستان اصفهان داشتم که همیشه بر سر مقبرهای مشغول عبادت بود و من هر از گاهی به دیدنش می رفتم
مرحوم آقا سید على تبریزى داماد فرمود اوقاتى که در هندوستان
بودم روزى در منزل نشسته بود ناگاه زن مجلله اى وارد حجره من شد و بدون مقدمه چادر خود را
کنار زد و صورتش را به من نشان داد.دیدم زنى است جوان و در نهایت حسن و جمال که شدیدا لاغر است آن زن گفت علت لاغرى من این است که گرفتار یکى از اجنه شده ام او مرا به این حال و روز انداخته است
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت بنابر این زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد هر روز پیرمردی علیل از آنجا می گذشت و نان را برمی داشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت کار بدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد
در سال 1336 هجری از تهران به همراه جمعی از برادران ایمانی به مکّه معظّمه مشرّف شدیم. (102سال قبل) در آن زمان چیزی حدود 250 تا 300 تومان میگرفتند و با ماشینهایی قرارداد میبستند که ما رابه مکّه رسانده و از آنجابه عراق بازگردانند.من برای چهاردهمین مرتبه بود که به بیتالله الحرام مشرّف میشدم و به عنوان روحانی کاروان خدمت میکردم
مردى صالح از شیعیان اهلبیت علیه السلام نقل مى کند سالى به قصد تشرف به حج بیت الله الحرام , براه افتادم .در آن سال گرما بسیار شدید بود و خیلی بادهاى داغ مى وزید. به دلایلى از قافله عقب ماندم و راه را گم کردم , از شدت تشنگى و عطش از پاى درآمده و بر زمین افتادم و مشرف به مرگ شدم .
نقل است روزی پدر جناب مقدس اردبیلی در کنار نهر آبی نشسته بود دید سیبی بر روی آب روان است سیب را برداشته و از آن قدری تناول کرد اما ناگهان پشیمان شد که چرا بدون اجازه صاحبش در آن تصرف کرده است بدین جهت در مسیر آب حرکت کرد تا ببیند این سیب از کجا آمده است بالاخره به باغی رسید که درخت سیب داشت و آب از آن باغ بیرون میآمد.
یکی از تجّار سرشناس پایتخت در زمان قاجار، مرحوم حاج حسین علی تهرانی برادر آیةالله آقای حاج شیخ حسن علی تهرانی بود که شخصیّتی معنوی و مورد احترام داشت وقتی حاج حسین علی از دنیا رفت بدنش را به قم انتقال دادند تا در جوار مرقد پاک و مطهر حضرت فاطمه معصومه علیها السلام به خاک بسپارند
یکی از علماء مدت ها در آرزوی زیارت حضرت مهدی علیه السلام بود، برای رسیدن به این هدف زحمات فراوانی کشید از جمله چلّه نشینی کرده بود و چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله رفته بود اما هر چه می کوشید راه به جایی نمی برد تا به او گفتند دیدار امام زمان علیه السلام برای تو ممکن نیست مگر در فلان شهر
روزی پسری به نام صاحب مشغول چراغانی مناره های حرم حضرت زینب سلام الله علیها برای جشن مبعث بود که از بالای پشت بام به وسط حیاط صحن سرنگون شد مردم جمع شدند و بلافاصله او را به بیمارستان شام منتقل کردند و به علت حال بسیار وخیم او توسط پزشکان بستری شد
یکی از شیعیان به قصد زیارت قبر بی بی حضرت زینب سلام الله
علیها از ایران حرکت کرد تا به گمرک در مرز بازرگان رسید گمرکچی گفت برو و هر چه دلت میخواهد بگو
من از کسی نمی ترسم شخصی که مسئول گمرک بود پیرزن را خیلی اذیت کرد مرتب سؤال می
کرد برای چه به شام می روی؟ پولهایت را جای دیگر خرج کن زن گفت اگر به شام بروم،
شکایت تو را به آن حضرت می کنم