چهل حديث كساء و سمات
آخرين پست ها
بازتاب کار نیک به خودتان بر می گردد
بیست و چهارم 11 1395

پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت بنابر این زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد هر روز پیرمردی علیل از آنجا می­ گذشت و نان را برمی داشت و به­ جای آنکه از او تشکر کند می گفت کار بدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد


پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت بنابر این زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد

این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد هر روز پیرمردی علیل از آنجا می­ گذشت و نان را برمیداشت و به­ جای آنکه از او تشکر کند می گفت کار بدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته­ های پیرمرد ناراحت و رنجیده شد به خود گفت او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد. نمی دانم منظورش چیست؟ یک روز که زن از سخنان او کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهرآلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت این چه کاری است که می کنم؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای پیرمرد پخت.

مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت. آن شب در خانه پیرزن به صدا در آمد وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه ، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می­کرد گفت مادر اگر این معجزه نشده بود نمی­ توانستم خودم را به شما برسانم
در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم ناگهان پیرمردی علیل را دیدم که به سراغم آمد. از او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری

وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید به یاد آورد که ابتدا نان زهرآلودی برای پیرمرد پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود فرزندش نان زهرآلود را می خورد.

به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه پیرمرد را دریافت
که هر کار پلیدی و بدی که انجام می دهیم با ما می ماند

و نیکی هایی که انجام می دهیم به ما باز می گردند

هر چه کنی به خود کنی ،، گر همه نیک و بد کنی

 

(0) نظر
X