پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت بنابر این زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد هر روز پیرمردی علیل از آنجا می گذشت و نان را برمی داشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت کار بدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد
یک قاضی می گوید 15سال پیش وقتی وکیل
دادگستری بودم یک روز صبح می رفتم سرکار و تا شب به خانه برنمی گشتم جلوی محل کارم
که رسیدم یادم آمد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم فورا سوار ماشینم شدم و به
خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم.
وقتی وارد خانه شدم دیدم یک مرد غریبه با زنم در بستر قرار گرفته
اند و من نمی دانستم چه کار کنم چون قوانین را خوب می دانستم که اگر آن مرد را می
کشتم ، هیچ شاهدی نداشتم