چهل حديث كساء و سمات
آخرين پست ها
تلافی کردن اهلبیت
هفدهم 11 1395

یکی از شیعیان به قصد زیارت قبر بی بی حضرت زینب سلام الله علیها از ایران حرکت کرد تا به گمرک در مرز بازرگان رسید گمرکچی گفت برو و هر چه دلت می­خواهد بگو من از کسی نمی ترسم شخصی که مسئول گمرک بود پیرزن را خیلی اذیت کرد مرتب سؤال می کرد برای چه به شام می روی؟ پولهایت را جای دیگر خرج کن زن گفت اگر به شام بروم، شکایت تو را به آن حضرت می کنم


یکی از شیعیان به قصد زیارت قبر بی بی حضرت زینب سلام الله علیها از ایران حرکت کرد تا به گمرک در مرز بازرگان رسید گمرکچی گفت برو و هر چه دلت می­ خواهد بگو من از کسی نمی ترسمشخصی که مسئول گمرک بود پیرزن را خیلی اذیت کرد مرتب سؤال می کرد برای چه به شام می روی؟پولهایت را جای دیگر خرج کن زن گفت اگر به شام بروم، شکایت تو را به آن حضرت می کنم

زن پس از اینکه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند پس از زیارت با دلی شکسته و گریه کنان عرض کرد ای بی بی تو را به جان حسین ات انتقام مرا از این مرد گمرکچی بگیر زن هر بار به حرم مشرف می شد خواسته اش را تکرار می­کرد آن شب در عالم خواب بی بی زینب سلام الله علیها را دید که آن را صدا زد زن متوجه شد و پرسید شما کیستید؟ حضرت زینب علیها السلام فرمودند دختر علی بن ابی طالب علیها السلام هستم بعد فرمودند تو از این مرد شکایت داری؟ زن عرض کرد بله بی بی جان او بواسطه دوستی ما به شما مرا به سختی آزار داد من از شما می خواهم انتقام مرا از او بگیرید

بی بی فرمود به خاطر من از گناه او بگذر زن گفت از خطای او نمی گذرم بی بی سه بار فرمایش خود را تکرار کرد و از زن خواست که گمرکچی را عفو کند و در هر بار زن با سماجت بسیار بر خواسته اش اصرار ورزید

روز بعد زن خواسته اش را دوباره تکرار کرد شب بعد هم بی بی رادر خواب دید که به زن فرمود از خطای گمرکچی بگذر باز هم زن حرف بی بی را قبول نکرد و بار سوم بی بی به او فرمود او را به من ببخش او کار خیر کرده و من می خواهم تلافی کنم

زن پرسید ای دختر مولای من این مرد گمرکچی که شیعه نبود اینقدر مرا اذیت کرد چه کاری انجام داده که نزد شما محبوب شده است؟ حضرت فرمود او اهل تسنن است چند ماه پیش، از این مکان رد می شد و به سمت بغداد می رفت در بین راه چشمش به گنبد من افتاد از همان راه دور برای من تواضع و احترام کرد از این جهت او بر ما حقی دارد و تو باید او را عفو کنی و من ضامن می شوم که اینکار تو را در قیامت تلافی کنم زن از خواب بیدار شد و سجده شکر به جای آورد و بعد به شهر خود مراجعت کرد

در بین راه گمرکچی زن را دید و از او پرسید آیا شکایت مرا به بی بی کردی؟ زن گفت آری اما بی بی به خاطر تواضع و احترامی که بایشان کردی تو را عفو کرد سپس ماجرا را دقیق بازگو کرد مرد گفت من از قوم قبیله عثمانی هستم و اکنون شیعه شدم سپس ذکر شهادتین را به زبان جاری کرد

 

(0) نظر
X