حاج علی بغدادی نقل کرده است که سهم امام به گردنم بود و لذا به نجف اشرف رفتم مقداری از آن را به مراجع بزرگوار دادم و مبلغی هم به گردنم باقی بود ، که قصد داشتم وقتی به بغداد برگشتم به شیخ محمد حسن کاظمینی آل یاسین بدهم و مایل بودم که وقتی به بغداد رسیدم در ادای آن عجله کنم
در روز پنجشنبه ای بود که به کاظمین برای زیارت حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام و حضرت امام محمد تقی علیه السلام رفتم و خدمت جناب شیخ محمد حسن کاظمینی آل یس رسیدم و مقداری از آن را دادم و بقیه را وعده کردم که بعد از فروش اجناس به تدریج هنگامی که کسی را حواله کردند بدهم
زاهد متقی آقای مشهدی محمد علی نساج دزفولی نقل می کند روزی در میان بازار می رفتم به تاجری برخورد کردم به نام حاج محمد حسین از من پرسید اهل کجائی؟ گفتم دزفول، با شنیدن نام دزفول با من مصافحه و معانقه نمود و به من اظهار محبت کرده و مرا برای شام به خانه اش دعوت کرد از رفتار او متعجب شدم و با خود گفتم چگونه به خانه شخصی که نمی شناسم بروم؟
یکی از علماء فرمود که روزى در ایام سفر به کربلا ، به هنگام تشرف به حرم مطهر، ملتمسانه از آقا امام حسین علیه السلام تقاضاى دیدار آقای عالم امام زمان علیه السلام را نمودم در همان لحظه، ناگهان متوجه شدم که به محازات قبر حضرت على اکبر علیه السلام مرد با شکوهی نشسته است،
حجة الاسلام شیخ مهدى کرمى فرمود سوزن بانى در راه آهن قم وجود داشت که سخت به حضرت بقیة الله اعظم امام زمان علیه السلام عشق می ورزید
روزى او به نزد آقاى مظلومى آمده و از عشق وافر و غیرقابل تحملش نسبت به حضرت شکوه مىکند و از او مىخواهد که به حضرت چنین پیغام بدهد که اگر ممکن است و او را به عنوان نوکر در جزیره مسکونى شان بپذیرند.
روزی آیةالله العظمی بهاءالدینی فرمود امسال، در مکه معظمه در مجلسی که آقا امام زمان علیه السلام تشریف داشتند، اسم افرادی برده شد که مورد عنایت آقا بودند، از جملهی آنان حاج آقای فخر بود. خودم را به حاج آقا فخر رساندم و از ایشان پرسیدم چه کردهاید که مورد عنایت حضرت واقع شدهای؟
مرحوم میرزای قمی صاحب کتاب شریف قوانین نقل می کند که من با علامه بحرالعلوم به درس آقا باقر بهبهانی می رفتیم و با او درس ها را مباحثه می کردیم و غالباً من درس ها را برای سید بحرالعلوم تقریر می نمودم. تا اینکه من به ایران آمدم، پس از مدتی بین علماء و دانشمندان شیعه سید بحرالعلوم به عظمت و علم معروف شد. من تعجب می کردم، با خود گفتم او که این استعداد را نداشت
مرحوم حجةالاسلام شفتى عالم مجاهد بزرگ، روزى قصد عزیمت براى دیدار از خانه خدا نمود، عدهاى از خویشان و اصحابشان نیز به همراه وى به راه افتاده، تا به حج تشرف یابند طبق رسم آن دوران، مسیر کاروانیان از ایران به نجف و کربلا و از آنجا به سوى مکه و مدینه بود پس به زیارت عتبات عالیه شتافته و چند روزى را در آن شهر اقامت مىنمایند
ملا زین العابدین سلماسی، از ناظر کارهای سید بحر العلوم نقل می کند در مدتی که سید در مکه معظمه سکونت داشت با آن که در شهر غربت بسر می برد و از همه دوستان دور بود، در عین حال از بذل و بخشش کوتاهی نمی کرد و اعتنایی به کثرت مخارج و زیاد شدن هزینه ها نداشت یک روز که چیزی باقی نمانده بود چگونگی حال را خدمت سید عرض کردم، ایشان چیزی نفرمود
جناب
حجةالاسلام اعتمادیان نقل کرد ایامى
که به کشور انگلیس جهت تبلیغ رفته بودم، با زنى مواجه شدم که براى او حادثهاى عجیب اتفاق افتاده بود آن
زن گفت قبل از ازدواج من مسلمان نبودم، روزى جوانى به خواستگاریم آمد، ابتدا تصور
مىکردم او نیز مسیحى
است ولى آن جوان گفت من یک مسلمان شیعه هستم
یکى از علماء اهل سنت که در بعضى فنون علمى، استاد علامه حلی بود کتابى در ردّ مذهب شیعه امامیه نوشته بود و در مجالس، آن را برای مردم مىخواند و آنان را گمراه مىنمود و از بیم آنکه مبادا کسى از علماء شیعه ردّ بر آن کتاب بنویسد لذا آن کتاب را به کسى نمىداد که رو نویسی کند